بر پایه برخی نقلها به ویژه آنچه طبری روایت كرده،كسانی مدعی شدهاند كه عمر با توطئه كعب الاحبار به قتل رسیده است. خبر مزبور در شكلهای مختلفی مطرح شده و به نظر میرسد كه هر كسی به شكلی آن را تغییر داده است.
مورخان و محدثان اهل سنت برای قرنها این خبر را در كتب خویش روایت میكردند اما چندان به پیشگوییها و اخبار كعب و امثال او باور داشتند كه هیچ گمانی دربارهی نقش كعب در قتل خلیفه نمیبردند. جاحظ كه نقادی عقلگرا است دربارهی آنچه كعب از توات نقل كرده (به رغم آنكه در تورات چنین اخباری وجود ندارد) تنها میگوید: گمان من بر این است كه بسیاری از این مطالب كه با عبارت «نجد فی الكتب» یا «مكتوب فی التورات» نقل شده در اصل از «كتب الانبیاء» و آثاری از كتابهای سلیمان و اَشْعیای پیغمبر است. اگر مطالب نقل شده از او دربارهی صفات عمر، از خود وی باشد (چون خود وی اهل جعل خبر نیست) جز با توجیه ما نمیتوان مشكل را حل كرد.[1] بنابراین جاحظ خردگرا هم نتوانسته است تردیدی دربارهی كعب الاحبار داشته باشد. به هر روی، خبر دادن از قتل عمر پیش از وقوع حادثه و اظهار این كه كعب این خبر را در كتابهای پیشین دیده، هیچ توجه اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و سایر مسلمانان را به خود جلب نكرده و این تنها در سالهای اخیر است كه در این باره مطالبی گفته شده است.
به باور ما، در این كه به راستی كعب چنین مطلبی را گفته باشد تردید وجود دارد. آنچه سبب جعل این خبر از قول كعب شده، چیزی جز علاقهی برخی از سادهلوحان به این امر نبوده كه از شهادت خلیفه در تورات یا دیگر كتب یاد شده، به ویژه كه دربارهی لقب شهید تأكید خاصی شده است. افزون بر آن، اخبار زیادی دربارهی خبردادن دیگران از قتل عمر در مصادر نقل شده كه شماری از آنها را ابن سعد گردآوری كرده و عمده آن به نقل از «هاتف غیبی» یا «جن» است كه مثلاً در شعری كه صدای خواننده شنیده میشده اما كسی دیده نمیشده، چنین خبری ابراز شده است.[2] آنچه در برخی از متون آمده آن است كه كعب پیش از ماجرای قتل خلیفه به او گفته بود كه وی را در تورات امامی عادل و شهید یافته است. عمر گفته بود: چگونه او در مدینه شهید خواهد شد؟[3] پس از آن كه عمر در مسجد ضربت خورد، كعب نزد او آمد و گفت: آیا به تو خبر ندادم كه تو شهید هستی؟[4]
اگر اخبار به همین جا خاتمه مییافت مشكلی نبود، اما ابن سعد نقل دیگری از سعد الجاری غلام آزاده شده عمر نقل كرده است: امكلثوم به عمر گفت: كعب یهودی میگوید: عمر بر بابی از ابواب جهنم ایستاده است. عمر در پی كعب فرستاد. كعب نزد وی آمد و به عمر گفت: به خدا سوگند ذی حجه نخواهد گذشت جز آن كه تو در بهشت خواهی بود. عمر گفت: چگونه است كه یك بار لبِ درِ جهنم ایستادهام و یك بار در بهشت هستم؟ كعب گفت: ما در كتاب الله چنین یافتهایم كه تو بر در جهنم ایستادهای و نمیگذاری كسی داخل جهنم شود، وقتی تو مردی، مردم همچنان به جهنم خواهند رفت![5]
به نظر ما آنچه ماهیت ماجرا را آشكار میكند روایتی از ابن سعد است، او از قول كعب آورده است كه به عمر گفت: در بنیاسرائیل پادشاهی بود كه وقتی از او یاد میكنیم، به یاد تو میافتیم. پیامبری در كنار این پادشاه بود، زمانی به شاه گفت: وصیت خود را بنویس، تو تا سه روز خواهی مرد. آن شاه گفت: خدایا اگر میدانی كه من در حكمرانی خود به عدالت رفتار میكنم و در امور از تو پیروی میكنم آن اندازه بر عمر من بیفزا تا فرزندم بزرگ شده امتم رشد یابد. خدا این سخن را به پیامبرش رساند و گفت كه پانزده سال بر عمر او افزودم. پس از آنكه عمر مجروح شد، كعب به او گفت: اگر عمر از خدا بخواهد، خداوند او را حفظ میكند. خبر را به عمر رساندند اما عمر گفت: خدایا جان مرا بگیر در حالی كه مورد سرزنش نبوده و عاجز نباشم.[6]
به باور ما خبر مزبور مورد تغییر و تحریف قرار گرفته و گویی چنین شده كه كعب سه روز قبل از واقعه قتل عمر (كه در اصل سه روز قبل از مردن عمر و بعد از زمان مجروح شدن بوده) به او گفت تا سه روز خواهی مرد، از خدا بخواه كه نمیری. جالب است كه گفتهاند: كعب روز دوم آمد و اظهار داشت كه یك روز مانده و... با نظر ما این خبر صحیح است.
اكنون به گزارش طبری كه صورت تحریف یافتهی اصل خبر است و از مِسْور بن مَخْرمه روایت شده، توجه كنید: او میگوید: پس از مذاكره ابولؤلؤ با عمر بر سر خراج او، و در خواست عمر از وی در ساختن یك آسیاب، ابولؤلؤ به كنایت او را تهدید كرد. فردای آن روز كعب الاحبار نزد خلیفه آمده، به وی گفت: وصیت كن! تو تا سه روز دیگر خواهی مرد. عمر پرسید: تو نام مرا در تورات دیدهای. كعب گفت: نه، اما وصف تو را دیدهام و این را كه عمر تو به پایان رسیده است ـ در این هنگام، عمر هیچ احساس بیماری نمیكرد ـ فردای آن روز كعب آمد و گفت: از آن سه روز یك روز رفته و دو روز مانده است. كعب باز، روز سوم آمد و گفت: دو روز رفته و تنها یك روز و یك شب مانده است. صبح روز بعد ابولؤلؤ عمر را در مسجد مورد حمله قرار داد و شش ضربت بر او زد.[7]
این خبر، صراحت در آن دارد كه كعب الاحبار از پیش از قتل عمر آگاه بوده است. اما وقتی این خبر با روایت ابن سعد مقایسه شود، میتوان دریافت كه اصل ماجرا از این قرار بوده است: كعب با آگاهی از حكایتی اسرائیلی دربارهی سلطان بنی اسرائیل و پیامبری كه در كنارش بوده و مسائلی كه میان آن دو جریان یافته است، پس از مجروح شدن عمر نزد وی آمده و آن حكایت تورات و مسأله سه روز را نقل كرده است. از اتفاق، عمر سه روز بعد از جراحتی كه بر وی وارد آمده، درگذشت. بدین ترتیب، بعدها در خبر یاد شده در ابن سعد، تغییراتی رخ داد و ماجرا به صورت غیر طبیعی، آنچنان كه گویی كعب از قتل عمر آگاهی داشته، ارائه شد. این كار میتوانست از روی تعمد صورت گرفته باشد. بدین معنا كه با توجه به شیفتگی مسلمانان به اخبار غیبی اهل كتاب، اعتباری برای خلیفه دوم درست شود؛ گویی نام و مشخصات و كیفیت درگذشت وی هم در كتابهای آسمانی آمده است. این نقل كه كعب پس از مجروح شدن عمر اظهار میكرد، اگر او از خدا بخواهد تا اجل وی را تأخیر اندازد، خداوند اجلش را تأخیر خواهد انداخت،[8] شاهدی بر همان مقایسه كعب بین عمر و شاه بنی اسرائیل است. كعب از روی علاقه به خلیفه، به او توصیه كرد تا از خدا بخواهد اجلش را تأخیر اندازد تا بتواند پانزده سال دیگر زندگی كند.
گذشت كه مورخان، به رغم آن كه خبر طبری را دیده و باور كردهاند كه كعب الاحبار از پیش، خبر قتل عمر را داشته است، گمان بد به وی نبردهاند. سخن در این است كه اساساً قضیه به گونهای دیگر بوده است، آنچه سبب حسن ظن مورخان به كعب الاحبار شده، شدت اعتمادشان به گفتههای این شخص و باورشان به كرامات خلیفه بوده است. در عین حال برخی از محققان جدید اهل سنت، خبر مذكور را دلیل بر توطئهی یهود و مشاركت آنان در قتل عمر دانستهاند.[9] یكی از این نویسندگان كعب الاحبار را طراح اصلی توطئهی قتل عمر دانسته و گفته است كه او ابولؤلؤ را بر این كار تحریك كرده است. استناد او خبر طبری و نقلی است كه ابن اثیر از طبری آورده است.[10]
دربارهی قتل خلیفه آنچه به صراحت در تاریخ گزارش شده حكایت از آن دارد كه این مسأله تنها به عمر و ابولؤلؤ مربوط بوده و انگیزهی آن دست كم در ظاهر، این احساس قاتل بوده است كه دربارهی او سختگیری شده و مالیات زیادی از وی دریافت میشده است. او در این باره به عمر شكایت كرد؛ اما خلیفه به شكایت او توجهی نكرد و گفت: در قیاس با توان و مهارت او و طبعاً درآمد او، مقدار پولی كه از او گرفته میشود، زیاد نیست. چندی بعد از آن، حادثهی ترور رخ داد و طبیعی بود كه كاملاً در ارتباط با جر و بحثی باشد كه میان قاتل و خلیفه رخ داده است.
مسعودی كیفیت واقعه را چنین گزارش میكند: عمر اجازه ورود عجمان را به مدینه نمیداد.[11] مغیره به او نوشت: من غلامی دارم كه نقاش، آهنگر و نجار بوده و بكار مردم مدینه میآید، اگر اجازه میدهی او را نزد تو بفرستم. عمر به وی اجازه داد و ابولؤلؤ به مدینه آمد. مغیره برای هر روز دو درهم از او میگرفت. زمانی، ابولؤلؤ نزد عمر آمده و از زیادی خراج خود شكایت كرد. عمر گفت: چه كاری انجام میدهی؟ ابولؤلؤ كارهای نقاشی و نجاری و آهنگری خود را شرح داد. عمر گفت: با توجه به كارهایی كه انجام میدهی، خراج تو زیاد نیست. پس از چندی، عمر از وی خواست تا یك آسیاب بادی بسازد. او گفت: برای وی آسیابی خواهد ساخت كه تمام مردم از آن سخن بگویند! عمر از این سخن بوی تهدید شنید اما به چیزی نگرفت. پس از آن بود كه عمر را صبحگاهان در یكی از زوایای مسجد به قتل رساند. او دوازده نفر دیگر را نیز مجروح كرد كه شش تن آنان مردند. بعد از آن خود را با خنجر به قتل رساند.[12] مسعودی ابولؤلؤ را «مجوسی» دانسته، اما در برخی مصادر، بر مسیحی بودن وی تأكید شده است.[13] این ماجرا، نشان میدهد كه قضیه جنبهی شخصی داشته است.[14] از ابولؤلؤ نقل كردهاند كه گویا پس از آن كه عمر به اعتراض او جواب نداد، گفت: چگونه عدالت خلیفه شامل حال همه میشود به جز من؟[15]
در میان انگیزههای او میتوان به این نكته نیز توجه داشت كه ابو لؤلؤ بر آن بوده تا در برابر احساس شكستی كه ایرانیان در برخورد با مسلمانان داشتهاند این گونه انتقام بگیرد. در اثبات این جهت، شاهدی وجود ندارد.
در این میان، شیعیان كه دل خوشی از رفتار خلیفه نداشتند، بعدها موضع مثبتی دربارهی ابولؤلؤ اتخاذ كردند. مقدسی میگوید: یك رافضی، بر ابولؤلؤ ترحم میكرد. به او گفتند: او مجوسی بود، آیا بر مجوسی رحمت میفرستی؟ گفت: كانت طَعْنَته اسلامُه.[16] همین كه او را ضربه زده، دلیل بر مسلمانی اوست. در ادبیات عامیانهی شیعی هم شواهدی وجود دارد كه نشان میدهد وی محبوبیتی میان تودههای شیعه داشته است. برخی از این شعار را در تاریخ تشیع در ایران آوردهایم. به علاوه محلی هم به عنوان مزار وی در كاشان وجود دارد كه بر اساس برخی از قصههای عامیانه طرح شده و فاقد مستند تاریخی است.[17]
در این باره كه چه كسی ابولؤلؤ را تحریك كرده چند احتمال مطرح بود. یك سخن، رأی عبیدالله فرزند عمر بود. او به ادعای این كه هرمزان، در این ماجرا با وی شریك جرم بوده و روز قل آنان را با یكدیگر دیده، هرمزان، همسر و دختر ابولؤلؤ را كشت. عبیدالله هیچ دلیلی برای این اقدام خود نداشت و طبعاً به دلیل قتل سه نفر، كه كسی جز حكومت نمیتوانست حامی خون آنان باشد، باید قصاص میشد. یعقوبی میگوید: عمر در همان حالت جراحت، توصیه كرده بود كه عبیدالله باید قصاص شود،[18] اما عثمان از این كار خودداری ورزید و گفت: اگر چنین كنیم، مردم خواهند گفت: دیروز پدر را كشتند و امروز پسر را.[19]
حدس دوم كه از خود خلیفه بود این بود كه، شاید برخی از مهاجرین در این واقعه دستی داشتهاند. به همین دلیل وی ابن عباس را نزد آنان فرستاد تا از آنان بپرسد: أعَنْ ملاءٍ مِنْكم؟ آیا قتل من شما فرمودید؟ و آنان گفتند: معاذ الله! ما عَلِمْنا و مَا اطَّلَعْنا،[20] تاریخ درگذشت خلیفه، بیست و ششم یا بیست و هفتم ماه ذی حجه سال بیست و سوم هجرت گزارش شده است، این در حالی است كه او تنها پنجاه و پنج سال از عمرش گذشته بود،[21] گرچه در قولی از معاویه! آمده است كه او شصت و سه سال داشته است.[22] شاید این جعل برای آن بوده تا او را هم سن و سال رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ معرفی كنند.
عمر در روزهای پایانی عمر كه مجروح افتاده بود گویا از زندگی دنیای خود چندان رضایتی نداشت. او مرتب میگفت: «یا لیتنی لم أكُ شیئاً، لیْتَ لم تَلِدْنی أُمّی، لیتَ كنْتُ نَسیاً منسیّا، یا لیتنی كُنْت حائكاً أعیش من عمل یدی»،[23] ای كاش من هیچ بودم، ای كاش مادرم مرا نزاییده بود، ای كاش من به فراموشی سپرده شده بودم، ای كاش بافنده بودم و از دست رنج خود زندگی میكردم.
مورخان و محدثان اهل سنت برای قرنها این خبر را در كتب خویش روایت میكردند اما چندان به پیشگوییها و اخبار كعب و امثال او باور داشتند كه هیچ گمانی دربارهی نقش كعب در قتل خلیفه نمیبردند. جاحظ كه نقادی عقلگرا است دربارهی آنچه كعب از توات نقل كرده (به رغم آنكه در تورات چنین اخباری وجود ندارد) تنها میگوید: گمان من بر این است كه بسیاری از این مطالب كه با عبارت «نجد فی الكتب» یا «مكتوب فی التورات» نقل شده در اصل از «كتب الانبیاء» و آثاری از كتابهای سلیمان و اَشْعیای پیغمبر است. اگر مطالب نقل شده از او دربارهی صفات عمر، از خود وی باشد (چون خود وی اهل جعل خبر نیست) جز با توجیه ما نمیتوان مشكل را حل كرد.[1] بنابراین جاحظ خردگرا هم نتوانسته است تردیدی دربارهی كعب الاحبار داشته باشد. به هر روی، خبر دادن از قتل عمر پیش از وقوع حادثه و اظهار این كه كعب این خبر را در كتابهای پیشین دیده، هیچ توجه اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و سایر مسلمانان را به خود جلب نكرده و این تنها در سالهای اخیر است كه در این باره مطالبی گفته شده است.
به باور ما، در این كه به راستی كعب چنین مطلبی را گفته باشد تردید وجود دارد. آنچه سبب جعل این خبر از قول كعب شده، چیزی جز علاقهی برخی از سادهلوحان به این امر نبوده كه از شهادت خلیفه در تورات یا دیگر كتب یاد شده، به ویژه كه دربارهی لقب شهید تأكید خاصی شده است. افزون بر آن، اخبار زیادی دربارهی خبردادن دیگران از قتل عمر در مصادر نقل شده كه شماری از آنها را ابن سعد گردآوری كرده و عمده آن به نقل از «هاتف غیبی» یا «جن» است كه مثلاً در شعری كه صدای خواننده شنیده میشده اما كسی دیده نمیشده، چنین خبری ابراز شده است.[2] آنچه در برخی از متون آمده آن است كه كعب پیش از ماجرای قتل خلیفه به او گفته بود كه وی را در تورات امامی عادل و شهید یافته است. عمر گفته بود: چگونه او در مدینه شهید خواهد شد؟[3] پس از آن كه عمر در مسجد ضربت خورد، كعب نزد او آمد و گفت: آیا به تو خبر ندادم كه تو شهید هستی؟[4]
اگر اخبار به همین جا خاتمه مییافت مشكلی نبود، اما ابن سعد نقل دیگری از سعد الجاری غلام آزاده شده عمر نقل كرده است: امكلثوم به عمر گفت: كعب یهودی میگوید: عمر بر بابی از ابواب جهنم ایستاده است. عمر در پی كعب فرستاد. كعب نزد وی آمد و به عمر گفت: به خدا سوگند ذی حجه نخواهد گذشت جز آن كه تو در بهشت خواهی بود. عمر گفت: چگونه است كه یك بار لبِ درِ جهنم ایستادهام و یك بار در بهشت هستم؟ كعب گفت: ما در كتاب الله چنین یافتهایم كه تو بر در جهنم ایستادهای و نمیگذاری كسی داخل جهنم شود، وقتی تو مردی، مردم همچنان به جهنم خواهند رفت![5]
به نظر ما آنچه ماهیت ماجرا را آشكار میكند روایتی از ابن سعد است، او از قول كعب آورده است كه به عمر گفت: در بنیاسرائیل پادشاهی بود كه وقتی از او یاد میكنیم، به یاد تو میافتیم. پیامبری در كنار این پادشاه بود، زمانی به شاه گفت: وصیت خود را بنویس، تو تا سه روز خواهی مرد. آن شاه گفت: خدایا اگر میدانی كه من در حكمرانی خود به عدالت رفتار میكنم و در امور از تو پیروی میكنم آن اندازه بر عمر من بیفزا تا فرزندم بزرگ شده امتم رشد یابد. خدا این سخن را به پیامبرش رساند و گفت كه پانزده سال بر عمر او افزودم. پس از آنكه عمر مجروح شد، كعب به او گفت: اگر عمر از خدا بخواهد، خداوند او را حفظ میكند. خبر را به عمر رساندند اما عمر گفت: خدایا جان مرا بگیر در حالی كه مورد سرزنش نبوده و عاجز نباشم.[6]
به باور ما خبر مزبور مورد تغییر و تحریف قرار گرفته و گویی چنین شده كه كعب سه روز قبل از واقعه قتل عمر (كه در اصل سه روز قبل از مردن عمر و بعد از زمان مجروح شدن بوده) به او گفت تا سه روز خواهی مرد، از خدا بخواه كه نمیری. جالب است كه گفتهاند: كعب روز دوم آمد و اظهار داشت كه یك روز مانده و... با نظر ما این خبر صحیح است.
اكنون به گزارش طبری كه صورت تحریف یافتهی اصل خبر است و از مِسْور بن مَخْرمه روایت شده، توجه كنید: او میگوید: پس از مذاكره ابولؤلؤ با عمر بر سر خراج او، و در خواست عمر از وی در ساختن یك آسیاب، ابولؤلؤ به كنایت او را تهدید كرد. فردای آن روز كعب الاحبار نزد خلیفه آمده، به وی گفت: وصیت كن! تو تا سه روز دیگر خواهی مرد. عمر پرسید: تو نام مرا در تورات دیدهای. كعب گفت: نه، اما وصف تو را دیدهام و این را كه عمر تو به پایان رسیده است ـ در این هنگام، عمر هیچ احساس بیماری نمیكرد ـ فردای آن روز كعب آمد و گفت: از آن سه روز یك روز رفته و دو روز مانده است. كعب باز، روز سوم آمد و گفت: دو روز رفته و تنها یك روز و یك شب مانده است. صبح روز بعد ابولؤلؤ عمر را در مسجد مورد حمله قرار داد و شش ضربت بر او زد.[7]
این خبر، صراحت در آن دارد كه كعب الاحبار از پیش از قتل عمر آگاه بوده است. اما وقتی این خبر با روایت ابن سعد مقایسه شود، میتوان دریافت كه اصل ماجرا از این قرار بوده است: كعب با آگاهی از حكایتی اسرائیلی دربارهی سلطان بنی اسرائیل و پیامبری كه در كنارش بوده و مسائلی كه میان آن دو جریان یافته است، پس از مجروح شدن عمر نزد وی آمده و آن حكایت تورات و مسأله سه روز را نقل كرده است. از اتفاق، عمر سه روز بعد از جراحتی كه بر وی وارد آمده، درگذشت. بدین ترتیب، بعدها در خبر یاد شده در ابن سعد، تغییراتی رخ داد و ماجرا به صورت غیر طبیعی، آنچنان كه گویی كعب از قتل عمر آگاهی داشته، ارائه شد. این كار میتوانست از روی تعمد صورت گرفته باشد. بدین معنا كه با توجه به شیفتگی مسلمانان به اخبار غیبی اهل كتاب، اعتباری برای خلیفه دوم درست شود؛ گویی نام و مشخصات و كیفیت درگذشت وی هم در كتابهای آسمانی آمده است. این نقل كه كعب پس از مجروح شدن عمر اظهار میكرد، اگر او از خدا بخواهد تا اجل وی را تأخیر اندازد، خداوند اجلش را تأخیر خواهد انداخت،[8] شاهدی بر همان مقایسه كعب بین عمر و شاه بنی اسرائیل است. كعب از روی علاقه به خلیفه، به او توصیه كرد تا از خدا بخواهد اجلش را تأخیر اندازد تا بتواند پانزده سال دیگر زندگی كند.
گذشت كه مورخان، به رغم آن كه خبر طبری را دیده و باور كردهاند كه كعب الاحبار از پیش، خبر قتل عمر را داشته است، گمان بد به وی نبردهاند. سخن در این است كه اساساً قضیه به گونهای دیگر بوده است، آنچه سبب حسن ظن مورخان به كعب الاحبار شده، شدت اعتمادشان به گفتههای این شخص و باورشان به كرامات خلیفه بوده است. در عین حال برخی از محققان جدید اهل سنت، خبر مذكور را دلیل بر توطئهی یهود و مشاركت آنان در قتل عمر دانستهاند.[9] یكی از این نویسندگان كعب الاحبار را طراح اصلی توطئهی قتل عمر دانسته و گفته است كه او ابولؤلؤ را بر این كار تحریك كرده است. استناد او خبر طبری و نقلی است كه ابن اثیر از طبری آورده است.[10]
دربارهی قتل خلیفه آنچه به صراحت در تاریخ گزارش شده حكایت از آن دارد كه این مسأله تنها به عمر و ابولؤلؤ مربوط بوده و انگیزهی آن دست كم در ظاهر، این احساس قاتل بوده است كه دربارهی او سختگیری شده و مالیات زیادی از وی دریافت میشده است. او در این باره به عمر شكایت كرد؛ اما خلیفه به شكایت او توجهی نكرد و گفت: در قیاس با توان و مهارت او و طبعاً درآمد او، مقدار پولی كه از او گرفته میشود، زیاد نیست. چندی بعد از آن، حادثهی ترور رخ داد و طبیعی بود كه كاملاً در ارتباط با جر و بحثی باشد كه میان قاتل و خلیفه رخ داده است.
مسعودی كیفیت واقعه را چنین گزارش میكند: عمر اجازه ورود عجمان را به مدینه نمیداد.[11] مغیره به او نوشت: من غلامی دارم كه نقاش، آهنگر و نجار بوده و بكار مردم مدینه میآید، اگر اجازه میدهی او را نزد تو بفرستم. عمر به وی اجازه داد و ابولؤلؤ به مدینه آمد. مغیره برای هر روز دو درهم از او میگرفت. زمانی، ابولؤلؤ نزد عمر آمده و از زیادی خراج خود شكایت كرد. عمر گفت: چه كاری انجام میدهی؟ ابولؤلؤ كارهای نقاشی و نجاری و آهنگری خود را شرح داد. عمر گفت: با توجه به كارهایی كه انجام میدهی، خراج تو زیاد نیست. پس از چندی، عمر از وی خواست تا یك آسیاب بادی بسازد. او گفت: برای وی آسیابی خواهد ساخت كه تمام مردم از آن سخن بگویند! عمر از این سخن بوی تهدید شنید اما به چیزی نگرفت. پس از آن بود كه عمر را صبحگاهان در یكی از زوایای مسجد به قتل رساند. او دوازده نفر دیگر را نیز مجروح كرد كه شش تن آنان مردند. بعد از آن خود را با خنجر به قتل رساند.[12] مسعودی ابولؤلؤ را «مجوسی» دانسته، اما در برخی مصادر، بر مسیحی بودن وی تأكید شده است.[13] این ماجرا، نشان میدهد كه قضیه جنبهی شخصی داشته است.[14] از ابولؤلؤ نقل كردهاند كه گویا پس از آن كه عمر به اعتراض او جواب نداد، گفت: چگونه عدالت خلیفه شامل حال همه میشود به جز من؟[15]
در میان انگیزههای او میتوان به این نكته نیز توجه داشت كه ابو لؤلؤ بر آن بوده تا در برابر احساس شكستی كه ایرانیان در برخورد با مسلمانان داشتهاند این گونه انتقام بگیرد. در اثبات این جهت، شاهدی وجود ندارد.
در این میان، شیعیان كه دل خوشی از رفتار خلیفه نداشتند، بعدها موضع مثبتی دربارهی ابولؤلؤ اتخاذ كردند. مقدسی میگوید: یك رافضی، بر ابولؤلؤ ترحم میكرد. به او گفتند: او مجوسی بود، آیا بر مجوسی رحمت میفرستی؟ گفت: كانت طَعْنَته اسلامُه.[16] همین كه او را ضربه زده، دلیل بر مسلمانی اوست. در ادبیات عامیانهی شیعی هم شواهدی وجود دارد كه نشان میدهد وی محبوبیتی میان تودههای شیعه داشته است. برخی از این شعار را در تاریخ تشیع در ایران آوردهایم. به علاوه محلی هم به عنوان مزار وی در كاشان وجود دارد كه بر اساس برخی از قصههای عامیانه طرح شده و فاقد مستند تاریخی است.[17]
در این باره كه چه كسی ابولؤلؤ را تحریك كرده چند احتمال مطرح بود. یك سخن، رأی عبیدالله فرزند عمر بود. او به ادعای این كه هرمزان، در این ماجرا با وی شریك جرم بوده و روز قل آنان را با یكدیگر دیده، هرمزان، همسر و دختر ابولؤلؤ را كشت. عبیدالله هیچ دلیلی برای این اقدام خود نداشت و طبعاً به دلیل قتل سه نفر، كه كسی جز حكومت نمیتوانست حامی خون آنان باشد، باید قصاص میشد. یعقوبی میگوید: عمر در همان حالت جراحت، توصیه كرده بود كه عبیدالله باید قصاص شود،[18] اما عثمان از این كار خودداری ورزید و گفت: اگر چنین كنیم، مردم خواهند گفت: دیروز پدر را كشتند و امروز پسر را.[19]
حدس دوم كه از خود خلیفه بود این بود كه، شاید برخی از مهاجرین در این واقعه دستی داشتهاند. به همین دلیل وی ابن عباس را نزد آنان فرستاد تا از آنان بپرسد: أعَنْ ملاءٍ مِنْكم؟ آیا قتل من شما فرمودید؟ و آنان گفتند: معاذ الله! ما عَلِمْنا و مَا اطَّلَعْنا،[20] تاریخ درگذشت خلیفه، بیست و ششم یا بیست و هفتم ماه ذی حجه سال بیست و سوم هجرت گزارش شده است، این در حالی است كه او تنها پنجاه و پنج سال از عمرش گذشته بود،[21] گرچه در قولی از معاویه! آمده است كه او شصت و سه سال داشته است.[22] شاید این جعل برای آن بوده تا او را هم سن و سال رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ معرفی كنند.
عمر در روزهای پایانی عمر كه مجروح افتاده بود گویا از زندگی دنیای خود چندان رضایتی نداشت. او مرتب میگفت: «یا لیتنی لم أكُ شیئاً، لیْتَ لم تَلِدْنی أُمّی، لیتَ كنْتُ نَسیاً منسیّا، یا لیتنی كُنْت حائكاً أعیش من عمل یدی»،[23] ای كاش من هیچ بودم، ای كاش مادرم مرا نزاییده بود، ای كاش من به فراموشی سپرده شده بودم، ای كاش بافنده بودم و از دست رنج خود زندگی میكردم.
[1] . الحیوان،ج4، صص203 ـ 202.
[2] . نك: طبقات الكبری، ج3، صص374 ـ 334؛ تاریخ المدینه المنوره، ج3، صص891 ـ 888.
[3] . حلیه الاولیاء، ج5، ص388، ج6، 13؛ شكل مفصلتر آن را ببینید در: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص392؛ تاریخ الخلفاء، ص133.
[4] . طبقات الكبری،ج3، ص342؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص191؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص40.
[5] . طبقات الكبری، ج3، ص332؛ و نك: تاریخ الخلفاء، ص140؛ حلیه الاولیاء،ج6، ص23.
[6] . طبقات الكبری، ج3، ص354؛ تاریخ الخلفاء، ص154.
[7] . تاریخ الطبری، ج4، ص191؛ الكامل، ج3، ص26؛ نهایه الارب، ج19، ص374؛ همین خبر را با اختلاف اندكی ابن شبه نقل كرده است. فردی كه در سند طبری و ابن شبه مشترك است، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف است. نك: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص891.
[8] . طبقات الكبری، ج3، ص361؛ المصنف، عبدالرزاق، ج11، ص225.
[9] . گویا پیش از همه ابوریه این امر را با توجه به خبر طبری یادآور شده است، اضواء علی السنه المحمدیه، صص155 ـ 153؛ فی العبور الحضاری «كعب الاحبار» صص204 ـ 200.
[10] . اثر اهل الكتاب فی الفتن و الحروب الاهلیه، صص237، 240.
[11] . بنا به نقل منابع،عمر اجازه ورود به افراد بالغ را از عجمان به مدینه نمیداد، از قضا همین یك مورد كه اجازه ورود یافت، دست به قتل خلیفه زد. پس از آن عمر افرادی را كه موافق آمدن این قبیل كسان به مدینه بودند سرزنش كرده آنان را مسبب قتل خود خواند. نك: تاریخ المدینه المنوره،ج2، ص889، 903، 904؛ النهایه فی غریب الحدیث، ج3، ص286؛ مخالفان نظر وی میگفتند كه مدینه جز با ورود علوج ـ افراد عجمی كه با تحقیر با این اسم یاد میشدند ـ آباد نمیشود.
[12] . مروج الذهب، ج2، صص320 ـ 321؛ و نك: تاریخ المدینه المنوره، ج2، ص888؛ طبقات الكبری، ج3، ص345؛ مناقب عمر، ابن جوزی، ص210.
[13] . تاریخ الطبری، ج4، ص190.
[14] . بنابراین دفاع از وی از طرف هیچ رقه و گروهی روا نیست؛ گرچه برخی از قدیم او را مسلمان دانسته و قتل خلیفه را برخاسته از اختلافات مذهبی دانستهاند. نك: البدء و التاریخ، ج5، ص194.
[15] . حیاه الدنیا، ج1، ص51.
[16] . البدء و التاریخ، ج5، ص194. داستانهای عوامانهی زیادی در متون قصهای شیعیان و همچنین ادبیات منظوم آنان در این باره از قرن ششم ـ هفتم به بعد رواج یافته است.
[17] . در این باره، میرزا عبدالله افندی كتاب مفصلی با عنوان «تحفهی فیروزیه» نگاشته است كه ما خلاصه آن را در كتاب «صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست» مجلد 1، صص414ـ480 آوردهایم.
[18] . تاریخ الیعقوبی، ج2، ص161.
[19] . تاریخ گزیده، ص186.
[20] . تاریخ گزیده، ص184؛ طبقات الكبری، ج3، ص348؛ المصنف، عبدالرزاق، ج6، ص52؛ تاریخ المدینه المنوره، ج2، ص904.
[21] . المعارف، ابن قتیبه، ص183؛ و برای اقوال دیگر نك: معرفه الصحابه، ج1، ص194 به بعد.
[22] . تاریخ خلیفه بن خیاط، ص53.
[23] . الزهد و الرقائق، صص79، 80، 145، 146؛ بهجه المجالس، ج2، ص399؛ حیاه الصحابه، ج2، ص115؛ طبقات الكبری، ج3، صص361 ـ 360؛ تاریخ المدینه المنوره، ج2، ص920؛ الامالی، مفید، ص50.
No comments:
Post a Comment
براہ مہربانی شائستہ زبان کا استعمال کریں۔ تقریبا ہر موضوع پر 'گمنام' لوگوں کے بہت سے تبصرے موجود ہیں. اس لئےتاریخ 20-3-2015 سے ہم گمنام کمینٹنگ کو بند کر رہے ہیں. اس تاریخ سے درست ای میل اکاؤنٹس کے ضریعے آپ تبصرہ کر سکتے ہیں.جن تبصروں میں لنکس ہونگے انہیں فوراً ہٹا دیا جائے گا. اس لئے آپنے تبصروں میں لنکس شامل نہ کریں.
Please use Polite Language.
As there are many comments from 'anonymous' people on every subject. So from 20-3-2015 we are disabling 'Anonymous Commenting' option. From this date only users with valid E-mail accounts can comment. All the comments with LINKs will be removed. So please don't add links to your comments.