ابن اثير مىنويسد:
«آن گاه عمر بعد از سى و نه مرد و بيست وسه زن اسلام آورد، و گفتهاند بعد
از چهل مرد و يازده زن مسلمان شد، و هم گفته شده كه بعد ازچهل وپنج مرد، و
يازده زن به اسلام گرويد. او بعد از مهاجرت مسلمين به حبشه اسلام آورد. قبل
از او حمزة بن عبدالمطلب مسلمان شده بود، و بدين گونه مسلمانان نيرومند
شدند.»( كامل ابن اثير - جلد 2 ص 57)
در پاورقى كامل ابن اثير مىنويسد مسلمان
شدن عمر در سال ششم هجرت روز داد.( كلمه هجرت غلط چاپى است، و صحيح آن سال
ششم بعثت بوده است.) و ابن اثير سپس مىافزايد:
ام عبدالله دختر ابوحثمه (كه نامش ليلا
بود) همسر عامر بن ربيعه عموزاده عمر مىگويد: ما آماده حركت به سوى حبشه
بوديم. عامر دنبال كارى رفته بود.در اين هنگام ديدم عمر كه هنوز مشرك بود
آد و در مقابل من ايستاد. ما قبلا از وى آزار زيادى مىديديم.
عمر پرسيد: ام عبدالله! مىخواهيد برويد؟
گفتم: آرى، به خدا مىرويم به سرزمين خدا. چون ما را اذيت كردى و شكنجه
دادى. مىرويم تا خدا گشايشى در كار ما پديد آورد.
عمر گفت: خدا همراهتان. اين را درحالى
گفت كه ديدم منقلب شده است. وقتى عامربرگشت موضوع را به او گفتم. عام پرسيد
احتمال مىدهى كه عمر مسلمان شود؟ گفتم: آرى. عامر گفت: «او اسلام نخواهد
آورد مگر اينكه الاغ خطاب مسلمان شود.» اين را عامل بدين جهت گفت كه عمر
نسبت به مسلمين خشونت و سرسختى زياد نشان مىداد.
سپس ابن اثير مىگويد: علت مسلمان شدن
عمر اين بود كه خواهرش خطاب و همسرش سعيد بن زيد عدوى، مسلمان شده بودند، و
مسلمانان اسلام خود را از عمر كتمان مىكردند. نعيم بن عبدالله عدوى هم
اسلام خود را پنهان مىداشت. خباب بن ارت به خانه فاطمه آمد و رفت مىكرد و
به وى قرآن مىآموخت. روزى عمر درحالى كه شمشير به دست داشت، به قصد كشتن
پيغمبر و مسلمانان كه در خانه ارقم بن ابى ارقم در جنب كوه صفا گرد آمده
بودند، رفت. در آن روز نزديك چهل مرد از مسلمانان كه به حبشه رفته و
بازگشته بودند نزد پيغمبر حضور داشتند.
نعيم بن عبدالله از بستگان عمر در ميان
راه با او برخورد نمودند و پرسيد: عمر! كجا؟ عمر گفت: مىخواهم بروم محمد
را كه باعث پراكندگى قريش شده و دين آنها را به مسخره گرفته و خدايان آنها
را دشنام مىدهد به قتل رسانم.
نعيم گفت: به خدا غرور تو را گرفته است.
گمان مىكنى اولاد عبدمناف پس از آنكه محمد را كشتى مىگذارند در روز زمين
راه بروى؟ بهتر نيست كه به فاميل خودت سر بزنى و به كار آنها برسى؟ عمر
گفت: كدام يك از آنها؟ نعيم گفت: داماد و پسر عمويتسعيد بن زيد و خواهرت
فاطمه.به خدا هر دو مسلمان شدهاند.
عمر برگشت و روى به خانه خواهر نهاد. در
آن روز خباب بن ارت نزد آنها بود و به زن و شوهر قرآن ياد مىداد. همين كه
متوجه شدند عمر مىآيد،حباب از ترس پنهان شد. فاطمه هم صفحهاى كه آيات
قرآنى در آن نوشته شده بود در زير ران خود پنهان كرد.
عمر صداى قرآئت قرآن خباب را شنيده بود.
به همين جهت وقتى وارد شد پرسيد اين زمزمه چه بود؟ خواهر و شوهر خواهر
گفتند: چيزى شنيدى؟ عمر گفت: آرى، و به من اطلاع دادهاند كه شما دو نفر
پيرو دين محمد شدهايد. سپس به طرف سعيد رفت و او را زير ضربات خود گرفت.
فاطمه به يارى شوهر برخاست تا او را از
دست عمر نجات دهد. عمر هم كه اين را ديد فاطمه را مضروب ساختا و سرش را
شكست. وقتى كار به اين جا كشيد خواهر و داماد گفتند: آرى ما مسلمان شدهايم
و به خداى يگانه ايمان آوردهايم، هر كارى مىخواهى بكن.
چون عمر سرخون آلود خواهر را ديد از كرده
خود پشيمان شد و به وى گفت: صفحهاى كه شنيدم از روى آن مىخوانيد بده
ببينم محمد چه آورده است.
فاطمه گفت: مىترسم آن را پاره كنى. عمر
قسم خورد كه آن را مسترد خواهد داشت. فاطمه گفت:چون تو مشرك هستى نجسى، و
قرآن را جز افراد پاك نمىتواند مس كند. عمر هم رفت و غسل كرد، سپس فاطمه
صفحه قرآن را به دست او دغاد وعمر كه خواندن مىدانستشروع به قرائت آن
كرد. اوائل سوره طه بود. وقتى آن را خواند گفت: چه سخن خوبى است.
همين كه خباب اين را از عمر شنيد از
نهانگاه بيرون آمد. عمر گفت: اى خباب مرا ببر نزد محمد تا اسلام بياورم. به
دنبال عمر همراه خباب آمد به در خانهاى كه پيغمبر و يارانش در آن بودند و
در زد.
مردى از ياران پيغمبر برخاست و از روزنه در نگاه كرد و چون ديد عمر است و شمشير به دست دارد موضوع را به پيغمبر خبر داد.
حمزه عموى پيغمبر گفت: يا رسول الله!
اجازه بدهيد وارد شود. اگر كار خيرى با ما دارد او را مىپذيريم، و چنانچه
انديشه بدى در سر دارد با شمشير خودش به قتلش مىرسانيم.
هنگامى كه عمر وارد شد گفت: يا رسول
الله! آمدهام تا به خدا پيغمبرش ايمان بياورم. پيغمبر از شنيدن اين سخن
تكبيرى گفت كه هر كس در مسجد الحرام بود متوجه شد عمر مسلمان شده است.
عمر مىگويد: وقتى مسلمان شدم آمدم به در
خانه ابوجهل و در زدم ابوجهل بيرون آمد و گفت: مرحبا! برادر زاده چه خبر؟
گفتم: آمدهام تا به تو بگويم مسلمان شدهام، و به محمد ايمان آوردهام، و
آنچه را او از جانب خدا آورده است تصديق دارم.
ابوجهل كه اين را شنيد در را بست و گفت: تف بر تو و خبرى كه آورداى.
سپس ابن اثير مىنويسد: درباره اسلام
آوردن عمر طورى ديگرى هم گفتهاند.( كامل ابن اثير - ج 2 ص 57. بدون تعصب
بايد گفت آنچه راجع به اسلام آوردن ابوبكر و عمر و عثمان و تاريخ و زمان آن
رد تارخ و حديث منقول از طرف عامه آمده است، بايد با قيد احتياط تلقى شود.
زيرا بنى اميه كه مىخواستند فضائل اهل بيت عليهم السلام را از نظرها محو
كنند، بعضى از صحابه دنياپرست مانند ابوهريره و سمرة بن جندب و غيره را
واداشتند، تا در مقابل فضائل و مناقب و افتخارات اهلبيت پيغمبر صلى الله
عليه و آله و شخص على عليه السلام، احاديثى وضع و جعل نمايند، و از جمله
اينكه فضايل خلافاى ثلاثه را بيش و پيش از آنها وانمود كنند.
Categories:
Persian - فارسی
0 comments:
Post a Comment
براہ مہربانی شائستہ زبان کا استعمال کریں۔ تقریبا ہر موضوع پر 'گمنام' لوگوں کے بہت سے تبصرے موجود ہیں. اس لئےتاریخ 20-3-2015 سے ہم گمنام کمینٹنگ کو بند کر رہے ہیں. اس تاریخ سے درست ای میل اکاؤنٹس کے ضریعے آپ تبصرہ کر سکتے ہیں.جن تبصروں میں لنکس ہونگے انہیں فوراً ہٹا دیا جائے گا. اس لئے آپنے تبصروں میں لنکس شامل نہ کریں.
Please use Polite Language.
As there are many comments from 'anonymous' people on every subject. So from 20-3-2015 we are disabling 'Anonymous Commenting' option. From this date only users with valid E-mail accounts can comment. All the comments with LINKs will be removed. So please don't add links to your comments.